حال این روز های من و شاید همه ی روز های آینده

امروز داشتم یکی از پست های مرد پدر پسر رو می خوندم اتفاقی که با خانمش داشت و.... من یه جای حرفش خیلی به دلم نشست که اگه کدورت  ها زود برطرف نشه می شه یه درد مزمن یه چرک که همیشه باهاته و من دقیقا همین جور شده ام تمام کدورت ها از مادر و پدر و خواهر و... توی دلم انبار شده هرچی در این چهل سال سعی کرده ام بگذرم و بیخیال بشم الان فهمیده ام که نه لزومی نداره همیشه بگذری باید یه جاهایی بمونی بذاری این چرک این کدورت همون جوری بمونه همیشه یه زخم مزمنه ها ولی باید باشه نمیشه که همیشه من کوتاه بیام هر چند که اگه هزار سال هم کوتاه نیام بازم این منم که مجبورم کوتاه بیام چون کسی برای ناراحتی های من تره هم خورد نمی کنه اینم از اون بدبختی هاییه که از کودکی باهاش دست به گریبان بودم قاعدتا کسی برای درد های من تره هم خورد نمی کرد از کودکی من دردهام رو هر شب فقط با بالش زیر سرم و با دفتر خاطرات های اون دورانم قسمت می کردم راستی اون دفتر خاطرات ها کجا رفتن چی شدن؟ هنوز توی اون چمدون قدیمی هستن یا ریختنشون بیرون؟

یادش بخیر نه اصلا هم نه یادش بخیر یادش خیلی هم شر اصلا هم دوست ندارم نه اون دفتر های کذایی صد برگ رو نه اون نوشتن های بی در و پیک رو آه وناله ها رو بهتر که نیستن بهتر که گمشون کرده ام بهتر که هیچوقت دلم نمی خواد برام سراغشون بهترترترترترولی بعضی درد ها تا آخر عمر تاهمیشه ی زندگی با آدمه و هیچ کاریش هم نمی شه کرد تصمیم گرفتم که دیگه سرد باشم با همه با مادر با برادرا و خواهر و... تصمیم گرفتم که از اتاقک خودم از قصر تنهایی هام به جای دیگه ای نرم تصمیم گرفتم که خودم باشم با خودم زندگی کنم و با خودم حرف بزنم تصمیم گرفتم چشم هایم را ببندم و چقدر این بستن چشم ها خوبه 

قسمتی از وصیت نامه شهید عباس دانشگر

 

 

قسمتی از وصیت نامه شهید عباس دانشگر:

راستی! درد هایمان کو؟!
چرا من بیخیال شده ام؟!
نکند خوابم؟!
نکند بی هوشم؟!
مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند!
و ما فقط مخابره کردیم!!!
قلب چند نفرمان به درد آمد؟
چند شب خواب از چِشمانمان گریخت؟
((آیا مَستِ زِندگی نیستیم؟!))

خدایا تو هوشیارمان کن
تو بیدارمان کن
صدای العطش میشِنَوم
صدای حرم می آید
((گوش عالم کَر اَست))
خیام میسوزد اما دِلِمان آتش نمیگیرد
مرتضی بالاتر از این
چرا درمانی برایش پیدا نمیکنیم؟!
((روحمان از بین رفته و سر گرم بازیچه دنیاییم))
---

وقتی زندگی بعضی شهدا را برسی میکنم،
حرفاشون را میشنوم
وصیتنامه هاشون را میخوانم
این بیت مدام توی مغزم تکرار میشه:

شهادت دُرِّ گِرانیست
به هر کَس نَدَهَندَش!

به رسم رفاقت، میخواهم اَز تو
فقط دعا برای شهادت...

یعنی خودممممم گاهی همیقده نچسب می شم:D:D:D:D

این آدم هایی که توی دنیای مجازی هر ازگاهی برمی گردن و می خوان ادای این رو در بیارن که نگرانت هستن و دوستت دارن و ال و بل و ... نچسبترین آدم های دنیا هستند

یه دوست خوب اگه واقعی باشه هیچوقت نمی ذاره بره بی خبر

یه دوست خوب حتی اگه نتونه به دوستش سر بزنه وقتی برگرده دلیلشو برای دوستش توضیح می ده

یه دوست خوب همیشه نگران دوستشه نه گاهی 

خوشحالم که آدم های مجازی رو شناخته ام

خوشحالم که می دونم هیچ مجازیی نمی تونه دوست خوبی باشه

خوشحالترم که می دونم هیچ مجازیی واقعی نمی شه حتی اگه خودش ادعا کنه 

من سعی کردم توی دنیای مجازی هم مجازی نباشم و واقعی باشم ولی حالا به یه نتیجه ای رسیده ام همون مجازی بودن خیلی بهتره وقتی آدم ها مجازی ان ازشون هیچ انتظاری نداری وقتی مدت ها بهت سر نمی زنن تو هم بهشون سر نمی زنی و .... یا این که می ری بی سر صدا می خونیشون و برمی گردی و حتی یه نظر هم نمی ذاری براشون

بعد حالا فکر کن توی این طرز تفکر نچسبی که بهش چسبیدی آدم هایی پیدا می شن که ادعاشون بشه دوستت دارن و فقط با تو گفتگو می کنند و ....

قربون این خدا برم با این خلق الله اش

یه روز عصر یه بنده خدایی بهم زنگ زد و بعد از معرفی خودش ازم در مورد یه زن شوهردار پرسید و گفت من شنیدم که خیلی حرف ها دنبال این خانم هست می خواستم ببینم این که به اداره شما رفت و آمد داره واقعا این جور خانمی هست یا نه؟

من حتی یه درصد هم حدس نمی زدم که اون خانم دنبال کارای طلاقش باشه و با شوهرش مشکل داشته باشه بهش گفتم راستش من چیزی نشنیدم بعدشم ایشون خودش شوهر داره و بچه چی شده که همه دنبال ایشون حرف می زنن و خلاصه اون بحث تموم شد 

 

تاهمین چند روز قبل که خواهر اون بنده خدا رو دیدم به دوستم می گم داداشت چی می گفت مثلا اگه من خبری از این خانم داشتم فکر می کردی به داداشت می گفتم؟ در اومده بهم می گه تو چرا خوبش گفتی؟ می گم چطور مگه ؟ می گه داداشم عاشق این دختره شده این داره از شوهرش طلاق می گیره با یه بچه و حالا داداشم می خواد باهاش ازدواج کنه

اصلا جا خوردم بهش می گم خب چرا همون روز که با داداشت بحث کردی و بهش گفتی این به اداره غاده اینا رفت و آمد داره به من خبرشو ندادی؟ بهم می گه من تو واتساپ بهت پیام دادم تو جواب ندادی

بهش می گم بنده خدا خودتم می دونی من همیشه واتساپم روشن نیست بعدشم وقتی پیامشو آورده به شماره اعتباریم که نزدیک به شش ساله دست دختر عمه ام  هست پیام داده بهش میگم  مگه هزار بار نگفتمت که من این شماره رو به دختر عمه ام داده ام بعدشم آدم یه موضوع به این مهمی رو می ذاره که سروقت در موردش صحبت کنه؟ دیگه یه خورده درد دل کرد و گفت که داداشم اصلا زده به سرش و از این حرفا... منم یه خورده راهنماییش کردم که وظیفه شماها در این حده که هشدار بدید و الکی زندگی خودت رو خراب نکن به خاطر این موضوع 

 

بعدش روز 5شنبه اول مادر دوستم بعدشم عموی دوستم تماس گرفتن که تو بیا برو با این دختره صحبت کن و ازش بخواه که کاری به کار پسر ما نداشته باشه بهشون می گم من اصلا با این خانم رفت و آمدی ندارم ایشون یه مدت تو کارای تئاتری فعالیت داشت و به اداره ای که طبقه پایین اداره ماست رفت و آمد داشت و من ا زاون جا می شناختمش که شوهرش هم جزئ بچه های تئاتریه بعدش میگمشون خب خودتون باهاش صحبت کنید میگه پسرمون اجازه نمی ده اگه تو که میشناسیش صحبت کنی خیلی بهترهموندم به این خلق الله چی بگم که خودشون از داد و بیداد پسرشون می ترسن بعدش می خوان منو بندازن جلو که برم به دختره بگم خانواده پسره راضی نیستن و دست از سر این پسره بردار که بعدا شر پسرشون دامن گیر من بشه نه دامنگیر خواهرا و مادر خودش

آب پاکی رو روی دست هر دوشون ریختم و بهشون گفتم که من اصلا با این خانم هیچ دوستیی ندارم اگه هم روز اول شما گفته بودید جریان چیه من یه جوری حرف می زدم که تاییدیه من نشه سند اثبات خوبی دختره جلوی روی شما آخه پسره رفته گفته که فلانی از این خانم تعریف کرده بعدش به پسره زنگ زدم می گم من این خانم رو اون جوری که شما فکر میکنی نمی شناسم اون وقت هم بهت گفته ام بعدشم من شنیده ام که این خانم داره طلاق می گیره و حدس می زنم که شما برای ازدواج داشتی تحقیق می کردی که این خانم با این حرف هایی که پشت سرشه گزینه مناسبی برای شما نیست ومن رفته ام برات پرسیده ام از کسی و دیگه این که این خانم دو بار ازدواج کرده و طلاق گرفته و از شماهم بزرگتره چطوری تو امیدواری که این زندگی سر بگیره و با موفقیت ادامه پیدا کنه پسره ایستاده و می گه حالا یه روز مفصل برات در موردش حرف میزنمبزک نمیر بهار می آد و ... موندم این خلق الله چی هستن چرا همیشه هرکسی هر جای دنیا کارش گیر می کنه فکر میکنه من باید این کار رو براشون انجام بدم مگه کی تاحالا برای من کاری انجام داده که همه ازم انتظار دارن؟؟؟؟راسیاتش دیگه دارم از این خلق الله می ترسم دلم نمی خواد نه با کسی صحبت کنم نه به کسی حرفی بزنم نه حتی به کسی سلام علیک کنم آخه پسره احمق هنوز این دختره از شوهرش جدانشده تو باید بگی من اینو می خوام که عالم و آدم بدونن که تو دست گذاشتی روی یه زن متاهل؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

این توی کلوب گذاشته شده خب آقا جان جان جدتون قربان جدتون جلو مسئولاتون بایستید دیگه این وسط فقط ما مردم هستیم که داریم له می شیم اکثر مردم ناراضی ان از این وضعیت اکثر به به چه چه ها از طرف چاپلوسانه بابا این حرام ها رو که ما نمی خوریم اکثرا مال رییس روسا و حقوق های میلیونیه ما که ماهی یک و دویست بگیریم یا نگیریم تا آخر ماه هم همیشه کم مییاریم اکثر جامعه ماهم که وضعشون همینه و زیر خط فقرن می گید نه بیاید تو شهر من تا بهتون اثبات کنم هرکسی رو بفرستید توی هر لباسی حاضرم براش اثبات کنم حداقل ده نفر دوروبرم رو بهشون نشون بدم نه یه محله رونشون بدم شایدم یه شهر رو کافیه براتون که به این نتیجه برسید که مردم از مسئولان بخور بخورتون دل خوشی ندارن کافیه که به این نتیجه برسید که فاصله طبقاتی بین مردم عادی و رییس روسا خیلی خیلی خیلی بالاست کافیه که به این نتیجه برسید که ما مردم برای یه وام سی میلیونی باید هزارتا مدرک ارائه بدیم و از ما بهترون... چی بگیم والا

کاش کامپیوتر بودم

چرا گاهی پدر مادر ها این همه در حق یه بچه بدی می کنند و یکی رو این قده دوست دارن؟

گاهی نمی تونم ببخشم نمی دونم چرا ولی گاهی همه ی بی احترامی ها و بی حرمتی هاشون باهامه گاهی یادم می آد و نمی تونم فراموشش کنم کاش بعضی چیزها رو میشد از مغزت پاک کرد کاش منم یه کامپیوتر بودم که برنامه ای داشتم به عنوان ریسیت و دیلیت

می ترسم و ....

این افسردگی ها و درد های دوره ای خیلی بده خیلی خیلی خیلی بد گاهی دلم می خواد این چند سال هم زودتر تموم بشه تا از دست این درد ها و این اعصاب خوردی ها راحت بشم ولی یادم می آد که احتمالا بعدش دچار دردهای دیگر و اعصاب خوردی های دیگرتر خواهم شد می ترسم از این دنیا از آدم ها می ترسم از این که اعتماد به نفسم را از دست داده ام می ترسم از این که آدم ها من را دور بزنند می ترسم نمی توانم به کسی اعتماد کنم ته دلم همیشه یه جایی کم مییارم 

چه به سر من آمده تا چند سال قبل من امیدوارترین و پر رویاترین دختر جهان بودم کسی بودم که می دانستم روزی جهان بر مدار رویاها و آرزوهای من خواهد چرخید ولی امروز.... می دانم متوجهم می فهمم که دیگر این طور نیست وحشت زده ام از این همه دروغ از این همه دورویی از این همه بی محبتی ترسیده ام از این دنیا ترسیده ام بد جور هم ترسیده ام

 

 

 

پی نوشت: کجایی ای کسی که با آمدنت راه درست را به همه ی ما نشان خواهی داد کجایی ای مردی که سال هاست به انتظار وفای به عهد 313یار جهانی نمی دانم چرا ولی فکر می کنم که وضعیت روحیه من و ما هیچوقت تا تو نباشی درست نخواهد شد 

نمی دانم چرا ولی ایمان دارم که وقتی تو بیایی وقتی 313 مرد وفادار تو آماده و مهیا شوند آن روز همه ی دخترهای جهان در آرامشی رخوتناک فرو خواهند رفت ... دیگر هیچ دختری شب ها گریه نخواهد کرد اگر هم گریه کند از ترس نیست از غم نیست از بی اعتمادی به دنیا نیست می دانم که بالاخره روزی خواهی آمد و چشمان منتظر همه به دیدنت روشن خواهد شد آن روز آیا من خواهم بود ؟؟؟؟ آیا می توانم به تو چشم بدوزم و گریه کنم گریه ای که ..... آه آن روز چه روز خوبیه ؟؟؟ افسوس شاید من نباشم ولی می دانم و خوشحالم برای همه ی دخترکانی که آن روز تو را نظاره خواهند کرد

 

ببخشید که تو را به خاطر خودم می خواهم مثل بقیه نمی توانم ادعا کنم که می خواهم تو ظهور کنی برای کل جهان نمی توانم ادعا کنم که به فکر تو ام نه من ترسیده ام از این دنیا از آرزوهایی که هیچوقت شکل نگرفتند از رویاهایی که به کابوس مبدل شده اند ترسیده ام و تو را می خواهم ببخشید که من اینقدر بی معرفتم ببخشید و حلالم کنید

 

به امید روزی که تو باشی و کل جهان زیر سایه پرچم عدالت تو زنده کنند افسوس که من آن روز نباشم و چقدر بده که آن روز رو نخواهم دید ببخشید که هیچوقت برای زودتر آمدنت گامی بر نداشتم ببخشید

حجاب و تاخیر در ازدواج

با خودم عهد کرده بودم توی هیچ جامعه ی مجازیی که به مذهبی ها ربط پیدا کنه عضو نشم ولی خب گاهی اتفاقایی می افته که این کار صورت می گیره 

مثلا توی کلوب یه چند تا رسانه مذهبی هستش که عکس ها و خاطرات شهدا می ذاره شهدا هم که می شه گفت نقطه ضعف من هستن یعنی وقتی خاطرات شهدا رو می بینم نا خودآگاه قول هام یادم می ره و می رم و عضو می شم توی یکی ا زهمین رسانه های به اصطلاح مذهبی یه عکس گذاشتن از یه خانم نسبتا مسن که یه نوشته دستشه که روش نوشته بی حجابی باعث تاخیر در سن ازدواج می شه من بار ها این نوشته رو دیده بودم و از زیر کامنت گذاشتنش در رفته بودم اما این بار هوس کردم که کامنت بذارم و بگم نظر من این نیست و فقط فقر و فساد و فحشا و بیکاری هستش که سن ازدواج رو به تاخیر می ندازه شاید باورتون نکنه یکی از آقایون چنان به من توپید و توهین کرد که من عطای هرچی رسانه ی مذهبیه رو به لقاش بخشیدم یعنی سرشونو کردن زیر برف و نمی بینن که چطوری جوون هامون دارن یکی یکی از اعتقادات بر حق اسلام چشم می پوشن یعنی ایقده فکر نمی کنند و یه نگاه به دور و برشون نمی کننند که ببینند دلایل اون همه طلاق و خودکشی چی هست ؟؟؟؟ یعنی واقعا همه ی کار های دنیا با روسری سر کردن ماها درست می شه جهت اطلاعتون عرض کنم که من با حجابم چادری هم هستم اهل آرایش و ... هم نیستم حتی توی محیط بیرون هم لاک نمی زنم همیشه هم آرزوی لاک زدن در محیط بیرون به دلم مونده از دوران کودکی  ولی واقعا همه چی با حجاب حل می شه ؟ با حجاب باشیم باعث می شه شوهر خوب پیدا بشه ؟  پس کو؟ کجاست ؟ تازه من دوستان خیلی با حجابی داشتم که به خاطر شوه رکردن حجابشونو برداشته اند و همیشه به من توصیه می کنند که خودتو آزاد کن برو با هرکسی که دوست داری دوست بشو و اصلا هم رعایت نکن هیچی رو اینا همش چرته نمی ارزه به این که روحیه خودتو از دست بدی بار ها هم اعتراف کرده اند که اگه می شد و برمی گشتم به دوران مجردیم ایقده به حجاب اهمیت نمی دادم ایقده تقیدات مذهبی نداشتم از هر کسی هم که خوشم می آمد باهاش دوست می شد م و.... یعنی با حجاب باشیم باعث میشه  همه  زودتر ازدواج کنن ؟ ما که ندیدیم این خلق الله چی می گن الله اعلم:)) من باید یه روز دست این جناب رو بگیرم و ببرمش توی بسیج خواهران و یا برنامه های گردان تا ببینن چند در صد بچه ها مجرد موندن و دلایل مجرد موندنشون هم از زبون خودشون بشنونای ننه دست رو دلم نذار که خونهههههههه

انتظار

جالبه که مهندس نرم افزار باشی دکترات رو از کشور سوئیس گرفته باشی لیسانس و فوق لیسانست رو از صنعتی شریف گرفته باشی و جزئ نخبگان کشوری باشی ولی وقتی اسم بابای مفقودالاثرت می آد وقتی بعد از 32سال بهت می گن جنازه بابات پیدا شده و قراره بیای برای یه شهرستان سخنرانی کنی به جای این که مثل بقیه نگاه از بالا به پایین داشته باشی به جای این که بخوای حرف های شعاری بزنی و ... بایستی و بگی از خاطرات کودکیت که وقتی بچه های شهدا رو جلوی مراسم روی صندلی می دیدم همیشه آرزو داشتم منم یه روز جلوی مراسم روی اون صندلی ها بشینم و وقتی بابام مفقود شد و نشستم جلوی مراسم به تلخی نشستن اون جا پی برده ام و این که همیشه تو رویاهاش فکر می کرده یه جایی هست یه زندانی توی عراق که بابام اون جا زندانیه و می دونم که یه روز بالاخره آزاد می شه و بالاخره از شبی گفت که توی کشور سوئیس مستقیم شاهد اعدام صدام حسین بوده و همون سه و نیم نصف شب به وقت ایران به مادرش زنگ می زنه که مادر صدام رو دارن می برن به سوی چوبه دار و مادرش به رسم زنان جنوب در وقت شادی پشت گوشی کل می زنه اما فوری شادی این اتفاق براش رنگ می بازه و می پرسه پس تکلیف زندانی که بابات توش اسیره چی شد صدام آدرس همه ی دخمه هاش که نداده و سال های سال مادر و بچه ها به این امید زندگی کردن تا این که یه باره گروه تفحص می آد و بهشون می گه جنازه باباتون پیدا شده و امید این بچه ها  که الان هر کدومشون برای خودشون یه مردی شدن و یه کاره ای هستن اونم نه از صدقه سر خون باباشون بلکه از صدقه سر هوش و استعداد و پشتکار خودشون ناامید می شه و همشون برمی  گردن شهرشون تا توی اون هوای گرم شاهد تشییع دو شهید با نام و چهار شهید گمنام بشن و بازم به یادشون بیاد که این همه مردم در این روز گرم شرجی که از سر تا پا خیس عرقی به عشق شهدا اومدن و به پاس رشادت های اون ها .....

روز های خوبی بود با اینکه گرما پوست هممون رو کند ولی حس های خیلی خیلی خیلی خوبی تجربه شد

 

بخصوص وقتی که نادانسته داری راه خودت میری و گریه می کنی و متوجه میشی یه تابوت شهید ناخودآگاه می آد رو سرت و تو از خوشحالی نمی دونی بخندی یا گریه کنی و وقتی دستت به تابوتشون می خوره... کاش شاعر بودم و می تونستم تشریحش کنم کاش.....

از همه چیز و از همه جا

یک مرداد روز شهادت داریوش رضایی نژاد هست روزی که آرمیتا بی بابا شده چندوقتیه دلم می خواست ازش بنویسم ولی واقعا ذهنم خیلی پراکنده هست یه چیزایی تو ذهنم هست ولی حال  و حوصله منظم کردنش رو ندارم

 

امروز یا فردا به دو خانواده شهید خبر می دن که جسدهای بچه هاشون پیدا شده یکیشون زن و بچه داشته که جزئ سردارانمون هست خوبه همه مثل این آدم به شهادت برسن از چهارتا پسرش سه تاشون  نخبه کشوری هستن باهوش یکیشون هم یه کم هوشش کمتره اما دختراش هوششون عادیه به قول یکی از دوستان کاش همه وقتی می خواستن برن بمیرن همچین بچه هایی به جامعه تحویل می دادن

 

ولی برام یه چیزی عجیبه همیشه مخ من درگیر این موضوع هستش که یعنی هیچکدوم از شهدای ما خاکستر نشده اند که هیچی ازشون نمونده باشه یا پلاکشون گم شده باشه یا کوسه خورده باشدشون یا .... چرا هی شهید با پلاک پیدا می شه راستش من دارم شک می ک نم با این که این همه به شهدا اعتقاد دارم ولی دارم فکر می کنم کمیته جستجو مفقودین برای تهییج مردم توی شهرها و روستاها هر چندوقت یه بار شهید پیدا می کنه خدایا خودت آخر و عاقبت ما رو به خیر کن تازه این ماییم که این همه اعتقاد داریم به این مسائل دیگه مردم عادی حقشونه به این نتیجه برسن ولی جالبه که وقتی اسم شهید می آد همه می آن تشییع همه می آن وداع با شهید و.....

 

ده سال دیگه که جنگ با داعش تموم می شه به سر بچه های شهدای مدافع حرم چی می آد واقعا اینم از اون دغدغه هاییه که همیشه دارم و یه چیز دیگه دلم می سوزه که یکی از اون سر دنیا از پاکستان و افغانستان و پاراچنار و کشمیر و.... دارن می رن با داعش می جنگن و ما نشستیم دست روی دست گذاشتیم و تازه دوقورت ونیممون هم باقیه

 

شهادت جوان 22 ساله کشمیری برهان وانی عضو گروه حزب الجاهدین هم از اون بحث هاست ... من چیز زیادی از مردم کشمیر نمی دونم رسانه های ماهم بیشتر ضد و نقیض حرف می زنند من تو اخبار شنیدم که برهان وانی فرمانده این گروه هستش ولی توی رسانه ها این خبر نیست ولی به نظر من ایران باید برای شیعه ها توی سراسر ایران یه پایگاه م حکم باشه و بتونه اون ها رو دسته بندی کنه تا از این همه جنگ و کشتار و ... خلاص بشن اون از پاراچنار که ایران حتی ازشون درست صحبت نمی کنه این از کشمیر که ماها نمی دونیم این آدم ها چی هستن وکی هستن و برای چی می جنگن آیا واقعا تروریستن و دولت پاکستان اونا رو سر کار گذاشته  یا این که واقعا داره بهشون ظلم می شه  موضوعیست بس پیچیده حالا کی گفته من باید از هرچیزی سر دربیارم آخه:))

توصیه :)

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﻧﮑﻦ .. ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ
ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ
ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ
ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ
ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ
ﺑﺮﺍﯼ
ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ
ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ . ﺁن ﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎنگی ﺷﺨﺼﯿﺖ.
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ
ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ..
ﻣﺒﺎﺩﺍ
ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺕ،،ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ
ﮐﻦ ..
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ
ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ .
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ
ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ
ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ
ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ
ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ
ﺑﺎﺷﯽ ...

معرفی برنامه

برنامه ی فاتح دل ها رو ببینید مستند هست در مورد شهید رضا بخشی (فاتح)

 

وقتی می بینی تازه متوجه می شی که ماها کجای دنیاییم و بعضی ها کجای دنیا