شانس ما
یه مدت می رفتم وبلاگ دختر عموم براش با نام دخمل عمو کامنت می ذاشتم یکی از اقوام شوهرش گیر داده که منو ببینه و یه حس خاصی به من پیدا کرده و از این خزعبلات دیگه
همه رو چراغ برق می گیره من رو چراغ موشی آخه بچه جون چیکار به کار بزرگترت داری
حالا من تعجب کرده ام که چرا می خواد بفهمه من کی هستم یه حرفی به دختر عموم زده بود که حس خاصی بهم دست داد هم به من هم به دختر عمو
دختر عمو :این دخمل عمو از اقواممه علاقه ای هم به آشنایی یا اومدن به وبلاگ شما نداره
اون: دروغ می گی نمی تونید اقوام باشید دو قوم و خویش این همه باهم صمیمی نیستن احتمالا این از دوستاته![]()
دختر عمو به من: دخمل عمو گلی کلی بهت افتخار کردم ![]()
![]()
من :![]()
![]()
حس های بعدی![]()
![]()
![]()
قرار شد اسم دخمل عمو به گورستان وبلاگ دختر عمو تبدیل بشه خوبه که آدرس وبلاگمو ندارن و میشه اینجاهرچی دلم می خواد بنویسم![]()
![]()
![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۳۱ ساعت 10:17 توسط غاده
|
مدیریت بازرگانی خوندم رشته شیرینی بود اماموندم چرا رفتم این رشته خوندم همیشه عاشق علوم تربیتی و روان شناسی بودم