کلی نامه :D
با اینکه خستگیش زیاد بود و استرسهاش زیادتر بود ولی خب به قول ما جنوبیا عروسی خوشی بیدد
جای همگیتون سبز
تو عروسی داداش خانواده پدری سنگ تموم گذاشتن و خیلی از هزینه های شام عروسی رو تقبل کردن ....ولی جالبیش اینه که خاله هام که همیشه سعی می کنن بین ما و خانواده پدری رو خراب کنن اصلا به روی خودشونم نیوردن خدا همه مارو به راه راست هدایت کناد ان شاالله و عاقبت به خیرمون کنه که هیچوقت نخوایم بین کسی رو خراب کنیم و......
تو عروسی داداش سومی خیلی حرفا زدن و شیطنت کردن ممنونم ازت خدایا که الان دیگه اون بحثا و شیطنتا پیش نیومد واقعا از خدا ممنونم و متشکر.....
دو سه هفته آخر عید رو مرخصی گرفتم و تبدیل شدم به یه کوزت تمام عیار 
هرچند محبور شدم دورز عروسی صبح ها برم سرکار چون همکارم مرخصی بود اما خب باهمه خستگییاش خوش گذشت
برا تعطیلات سیزده به در هم داداش سومی پیشنهاد سفر به یزد رو داد تثریبا هممون بی پول بودیم اما داداش اصرار کرد و اکثر هزینه ها رو هم خودش بنده خدا تقبل کرد توصیه می کنم حتما یه سر به یزد بزنید شهر قشنگییه حتی براماهایی که توی خونه های خشت و گلی هنوز زندگی می کنیم حس عای خوبی رو تجربه کردیم توصیه می کنم خونه لارییا رو و نمایشگاه اتومبیلا و موزه آب و میدون امیرچخماق و ....رو ببینید
از نظر من ابرکوه شهری با آرامش بیشتر بود تا یزد با همه خستگییا دوشبی که تو رفت و برگشت خوابیدیم من خیلی راحت از خواب بیدار شدم صبح ها با صدای اذان سرحال سرحال بیدار می شدم جاتون سبز کلی هم وسایل سنتی و گلی و مسی و.... خریدیم تو خانواده من چندتا جاشمعی کوچیک لعابی خریدم برا آب خوری تو کیفم یعنی پسره کپ کرده بودا که این دیگه چه خلق اللهیه شایدم تو دلش گفته خدایا منو با کییا کردی 80میلیون



سرو چهارهزارساله ابرکوه برام جالب بود..... وقتی دیدم چطوری آب انبارهای قدیمیشونو حفظ کردن دلم سوخت که توی شهر ما چطوری آب انبارها رو پر می کنن و خرابشون می کنن به گونه ای که اثری از آثار خیلیاشون نمونده من جمله آب انباری که د ر خونه خودمون بود.... به مسیولای خوش ذوق یزدی درود فرستادیم و به مسیولای کج سلیقه خودمون طبق معمول لعنت فرستادیم که می دونیم با لعنت و نفرین هیچی درست نمی شه هم.......بگذریم
بازم تو اداره همه طرف بهمون فشار مییارن که با همکار مشکل دارمون هم شیفت بشیم و من و اون یکی همکار خانم هم داریم مقاومت می کتیم اگه خیلی اذیتمون کنن یه سال مرخصی بی حقوق حتی می گیرم می رم می شم یه خانم متشخص خونه دار که ور دل ننمون بشینیم و بشیم کوزت علیاء مخدره
تو یزد دست مادرمون رفت لای دز ماشین و برادرزاده در رو محکم بست همون وقت قبول نکرد بریم دکتر بالاخره پریروز با اصرار زن داداش بزرگه که دختر خاله هم هست بردیمش دکتر و متوجه شدیم که انگشتش طفلک شکسته و حالا دستش پین گذاری شده و نشسته تو خونه ...... طبق معمول بلزم من شدم کوزت .....
بیچاره این مدت چقده درد تحمل کرده و چیزی نگفته بازم صدرحمت به زن داداش که حواسش جمع تر از ماهاست .....
خیلی حرف دارم برا زدن ولی خب یه فراغت بال می خواد و ......
ولی به همتون توصیه می کنم حتما برید یزد رو ببینید زندان اسکندر و مسجد جامع و خانه لارییا و حسینیه فهلیان و.....رو حتما ببینید....
شتر سواری رو هم تجربه کنید حس خوبیه
پیش حسینیهه نشسته بودیم یه زوج یزدی با دوتا بچه کنارمون نشسته بودن یه پیرمرد گدا اومد و تقاضای کمک کرد شوهره اصرار داشت حتما دو تومن بهش بده هرچی خانمش می گفت اینا فقیر نیستن و گدا هستن اقل کم پونصدتومن بده شوهره راضی نشد و بالاخره ایقده سوراخ سنبه های کیف خانمشو گشت تا دو تومن پیدا کرد از شخصیت آروم و مهربون آقاهه و همکاری خانمش وقتی فهمید لیشون مصره به دادن اون پول خیلی ذوق کردم گاهی بعضی آدمارو یه بار میبینی و همه عمر یادشون مییفتی من از این دست شخصیتهای خوب و مهربون چندتا می شناسم که همیشه دعاشون می کنم....به قول حضرت حافظ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش......
یزد قسمتایی که بافت سنتیشو حفظ کرده آدمها هم همون مابین زندگی می کنن کاش یه روز تو شهر ما این اتفاق بیفته و مثلا ردیف خونه های ما که اکثرشون قدیمین بافتشون حفظ بشه .........خدایا خودت چاره ای بساز......
مدیریت بازرگانی خوندم رشته شیرینی بود اماموندم چرا رفتم این رشته خوندم همیشه عاشق علوم تربیتی و روان شناسی بودم