عکس و پیوند......

امروز در شبکه های اجتماعی عکسی دیدم از فلان ایه الله در آرایشگاهی که در نوبت نشسته است.....

 

برایم جالب است چرا ؟؟؟ واقعا چرا باید عکسی از یک نفر که مسئول در فلان جا هم هست در حال نوبت در آرایشگاه برای ما مایه افتخار باشد اگر این عکس واقعی باشید و  این فرد همیشه کارهای شخصی اش را خودش انجام می دهد و آرایشگر خصوصی و... ندارد که خب کار خاصی نکرده همه ی مردم این کار را انجام می دهند اما وای به حال ما و جامعه ما اگر این عکس برای تبلیغات باشد.......

 

به نظر من باید روحانیت به اصل خودش برگرده به اون اصلی که وظیفه اشه بدون تبلیغات بدون هیاهو تا کم کم دوباره نسل های بعدی بهشون اعتماد کنند گذاشتن این چنین عکسی در فضای مجازی فقط باعث تمسخره و بی اعتمادی زیادتر و لاغیر..........

 

 

 

 

 

بعد نوشت: دوستی خصوصی نظر داده یعنی اگه از روی صدق و صفا هم نشسته تو نوبت این کارش درست نیست هیچ آدرسی هم از خودشون نذاشتن که بدونم کجا باید بهشون جواب بدم در جوابش باید بگم اگه از روی صدق و صفا نشسته و کار همیشگیشه خب وظیفه اشو انجام داده اونم یه آدم عادیه مثل من مثل شما مثل هزاران نفر دیگه این دیگه عکسش پخش کردن نداره اگه هم این جا رفته و عکس گرفته که بگه بله ما آخوندا اینیم که وای به حال من و جامعه من..... یعنی با ریا و تبلیغات مستقیمی که اینا دارن می کنن کسی دلش متمایل نمی شه به این سمت نظر من اینه

گم شده

آدمایی که یه بخشی از خودشونو گم می کنن چطوری خودشونو پیدا می کنن بعد؟؟؟؟؟؟

من اون بخش گمشده امو دارم گم ترش می کنم کاش یه اداره گمشدگان ذهن بود که می شد باهاشون تماس گرفت...........

 

قبل تر ها یه فیلم خیلی مسخره از صدا و سیمای ایران دیدم که کسی که حزب جمهوری اسلامی رو منفجر کرده بود حالا پیر شده بود و..... داشتن ذهنشو به عقب برمی گردونن و همه چی مثل فیلم سینمایی از جلو ذهنش رد می شد و به یادش مییومد بقیه اش هم یادم نیست چی بودا 

 

ولی گاهی دلم می خواد همون جوری من بگردم و خودمو بیابم ...... دست از این همه تنبلی و دست رو دست گذاشتن بردارم و بشم همون فعالی که بودم اما حیفففففف ..........

خاطره ای از امام موسی صدر

 

یکی از بچه های حرکت محرومین تعریف می کرد در اوایل جنگ داخلی در لبنان در سال 1975 کمبود مواد غذایی خصوصا آرد پیش آمد. امام موسی صدر مقدار خیلی زیادی آرد تهیه کرد و گفت بین مناطق محتاج تقسیم کنید. ما مسئول توزیع در هرمل بودیم. به همه دادیم. شیعه، سنی، مسیحی، دستور امام بود.
احزاب و گروه های چپی و کمونیستی خیلی برایشان گران تمام شد. چون وقتی چیزی می آوردند، اولا فقط به طرفداران خودشان می دادند، دوم اینکه خیلی اوقات فاسد بود. مثلا خرمای عراقی می آوردند که کرم خورده بود.
برای همین شایع کردند آردها فاسد است. بعضی ها به امام موسی صدر فحاشی کردند.
ما گفتیم چه معنی دارد به اینهایی که فحش می دهند آرد بدهیم. ولی از باب فرمانبرداری و امانت داری با امام موضوع را در میان گذاشتیم.
گفت: به من فحش بدهند و شکمشان پر باشد بهتر است از اینکه فحش بدهند ولی شکمشان خالی باشد. فحش از سر سیری بهتر از فحش از سر گرسنگی است.

 

از وبلاگ زیر این خاطره رو گذاشتم به رسم امانتداری

http://moodkerbes.info/

کاش.....

کاش بشود یک روز بار و بندیلم را جمع کنم به حرف مردم فکر نکنم گوشی همراهم را خاموش کنم و بروم برای همیشه هم بروم به کسی به چیزی به جایی فکر نکنم اصلا یادم برود بی احترامی های پدر مادرم را اصلا یادم برود که خواهرم با ارزش تر از من است و من دلسوزتر ...... اصلا یادم برود مادری می تواند به دختر کوچکترش هم چیزهایی را بگوید اصلا تر یادم برود که مادر ها حق ندارن بین فرزاندانشان فرق بگذارند

اصلاترتر یادم برود پدر ها باید همه ی بچه هاشان را به ییک چشم ببینند اگر قرار است به یک چشم نبینند مطمئنا باید فرزندی را که با نذر امام رضا از خدا گرفته اند بیش از بقیه دوست داشته باشند باید این یک قرار است یک عهد نامه هست چرا زندگی واقعی آن جور که باید نیست چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کاش.....

کاش بشود یک روز بار و بندیلم را جمع کنم به حرف مردم فکر نکنم گوشی همراهم را خاموش کنم و بروم برای همیشه هم بروم به کسی به چیزی به جایی فکر نکنم اصلا یادم برود بی احترامی های پدر مادرم را اصلا یادم برود که خواهرم با ارزش تر از من است و من دلسوزتر ...... اصلا یادم برود مادری می تواند به دختر کوچکترش هم چیزهایی را بگوید اصلا تر یادم برود که مادر ها حق ندارن بین فرزاندانشان فرق بگذارند

اصلاترتر یادم برود پدر ها باید همه ی بچه هاشان را به ییک چشم ببینند اگر قرار است به یک چشم نبینند مطمئنا باید فرزندی را که با نذر امام رضا از خدا گرفته اند بیش از بقیه دوست داشته باشند باید این یک قرار است یک عهد نامه هست چرا زندگی واقعی آن جور که باید نیست چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیدن یه تصویر...

شاید خیلی هاتون عکس محسن حججی رو دیده باشید من از دوشنبه تا پنج شنبه شیراز بودم نه نت داشتم نه هم تلویزیون دیدم نه اخبار نه فیلم نه هیچی دیگه....... یعنی  اصلا تلویزیون جمهوری اسلامی تو خونه اقوامی که رفته بودیم روشن نبود اصلا فقط ماهواره بود و لاغیر...........

 

ولی من عکس محسن حججی رو وقتی برگشتم دیدم و یه جایی یه وقتی من این عکس رو دیده ام کجا چه وقت چطوری رو نمی دونم ولی این عکس آشنا بود قبلتر دیده بودمش نمی دانم کجا اصلا باورم نشد این عکس مال دوروز قبله که من نت نداشته ام شبکه خبر ندیده ام شبکه افق ندیده ام واتساپ و تلگرام و بلاگفا و کلوب هم نیامده ام من آن عکس را دیده بودم آن حالات چهره آن غروب ......... ولی نمی دانم کجا وچه وقتت.....

 

خدایا مرگی این چنین رو نصیب من و ما کن آمین یا رب العالمین

دولت امام زمان

یادمه چندین سال قبل که خونه اجاره ای زندگی می کردم با چند دانشجو صبح زود که می خواستم برم سر کار دیدم یه خانم پلق در حیاط رو زد رفتم در رو باز کردم دیدم گفت خانم فلانی هستن؟ گفتمشون نه ایشون دیگه انتقالی گرفتن و  از این شهر رفتن پرسید فلانی چی؟ گفتمش بله فلانی هستش ولی الان رفته سر کار... گفت من از دوستای دوره دانشجویی اینا هستم الان  اومدم برم دنبال کارای دانشگاهم... بهش گفتم حالا که هیچکی خونه نیست ظهر تشریف بیارید ..... نگاهی بهم  انداخت و گفت من تا ظهر کجا برم تو این گرما و با این خستگی و....  دیشب هم تو اتوبوس بودم و خستمه و... یه ده ثانیه تو ذهنم رژه رفت که رو حرفم بمونم یا این که اجازه بدم بیاد تو خونه و خونه و وسایل بچه ها و خودم رو به خدا بسپرم شاید باورتون نشه فکر دوم رو خیلی راحت قبول کردم گفتمش باشه بفرمایید داخل خونه منم دارم می رم سر کار ظهر برمی گردم نزدیک ظهر که شد ناهارها رو بذار گرم بشه تا ما برمی گردیم خونه

 

وقتی رفتم سرکار کک افتاد به مخم که یعنی چی اونوقت؟ من چطوری اجازه دادم اونوقتا هم هنوز کارت بانکی و ... که نبود هر کدوم از بچه ها من جمله خودم همیشه یه مبلغی رو تو خونه نگه می داشتیم بعدش نشستم یه حساب دو دو تا چهارتا کردم گفتم خدایا من به خاطر رضای شخص شخیص شما این خانم رو راه دادم واقعا گناه داشت یه خانم بخواد از الان تا ساعت یک بعد از ظهر علاف باشه تو خیابون خودت کمکم کن که  من بی اعتماد نشم به آدم ها یادمه همون روز یکی از آقایونی که میونه اش با من خیلی خوبه و مثل داداش بزرگترمه زنگ زد جریان رو بهش گفتم خندید و گفت می دونستی تو دوره امام زمان مردم همین جوری به آدم ها اعتماد می کنن ...... نشنیده بودم ولی خب تو دلم غنچ رفت که چقده خوب دولت امام زمان رو یه بار من تجربه کرده ام یه قسمتکیش رو........

 

الانه ها که سال ها از اون جریان گذشته الانه ها که آدم های ناتو زیاد دیدم تو زندگیم ..... الانه ها که خیلی به کسی اعتماد نمی کنم .... الانه ها که وقتی کسی می خواد مشکلشو برام بگه بهش می گم ببخشید من نمی خوام از مشکلات بقیه چیزی بشنوم وووو دلم برای اون روزها تنگ می شه واقعا تنگ می شه دلم می خواد یه روز دیگه برسه همین جوری به آدم ها اعتماد کنم به همون راحتی .... سه روز از یه نفری که اصلا نمی شناسم پذیرایی کنم تا طرفم مشکلاتشو حل کنه و برگرده خونش ووووو....... اما یه نفر یه جایی یه وقتی یه چیزی رو تو زندگی من از بین برد کاری که سال های سال بقیه نتونستن با من انجام بدن به یه اتفاق با یه درد به راحتی انجام شد .....

 

من خیلی جاها تو زندگی مستعد این بی باوری به خانواده و  آدم ها بودم ولی هیچکدومشون نتونستن رو من اثر بذارن ولی یه جریان باعث شد حالاها حتی وقتی خوبی می کنم به خودم بگم خب که چی؟؟؟؟؟ حالا مثلا چی شد ؟؟؟؟؟ قراره چه اتفاقی بیفته ؟ مثلا خدا می خواد چه گلی به سرم بزنه که این کار خوب رو  انجام دادم ووووو........ بد موقعیتیه بد......... کاش کسی تو این موقعیت گیر نکنه هیچوقت......

بازم همسر دوم این بار در بلاگ اسکی

باورتون می شه این جا هم توی این وبگردی ها رسیدم به وبلاگ یکی که به شوهرش رضایت داده بره همسر دوم بگیره باورتون می شه وقتی می خونمش دستام و کل بدنم می لرزه باورتون می شه من نمی تونم این سنت شکنی رو بپذیرم 

 

روح شیطانی غاده نوشت : می گما خوبه که من شوهر نکردم چون اگه شوور من می خواست زن دوم بگیره یا اونو می کشتم یا خودم یا هر دو رو شایدم هر سه رو با هم

 

روح عاطفی غاده: خاک بر سر بی عرضه ات کنن اقل کم یه کم عرضه نداشتی پیش دوستات یا اقوامت یه کم آه و ناله کنی بلکم یکیشون هم تو رو به شووراشون درخواست می دادن مثلا همون دوست صمیمی که رفت یه دوست دیگه روبه شوورش پیشنهاد داد که قبلا ذکر خیرش رو این جا دادم ........ 

 

روح واقعی غاده مجازی: برو دختر خدا رو شکر کن که دل هیچ زنی رونشکوندی خدا رو شکر کن که وقتی هر مردی گفت با زنم مییام خواستگاریت گفتی اگه بدبخت بیچاره نبود با تو نمییومد خواستگاری ببخشید یا زنه رو کامل بخواه یا طلاقش بده بیا خواستگاری من.....خدایا کمکم کن من می ترسم من وقتی ماجراهای همسر دوم ها رو می شنوم می ترسم از این که روزی روزگاری دل یه زن رو دل یه بچه رو دل یه خانواده دیگه رو بشکونم خدایا واقعا می ترسم پس خودت کمکم کن اگه سهمم اینه که ازدواج نکنم خب فکر ازدواج رو از سرم بیرون کن کاری کن این آخر عمری شرمنده تو و بنده های خوبت نشم در هر جامعه ای زن های اون جامعه تاثیر گذارترین و موثرترین آدم های اون جامعه هستن خدایا کمکم کن که من به این قشر توهین نکنم حتی اگر از بی کسی و تنهایی و غربت و..... دق مرگ بشم الهی آمین یا رب العالمین

 

یه دعای واقعی از ته دل: خدایا به زن هایی که از روی اجبار به شوهراشون اجازه می دن زن دوم بگیرن یه کرامت شخصیت بده کاری کن اقل کم شخصیت خودشونو حفظ کنن اقل کم اجازه ندن هوو بیاد تو خونشون و تو اتاق خوابشون نه هیچوقت هوو رو ببینن نه هم اجازه بدن شوهرشون حرفی از هووشون بزنه آمین یا رب العالمین

 

یه دعای واقعی تر از ته دل تر: خدایا به اون دخترایی که مجبور می شن همسر د وم بشن یه کرامت شخصیت بده و یه عقل و یه درک و شعور که اگه خواستگاری حتی تر پایین تر از این مرد متاهل دارن اون رو بپذیرن و قصر آمال خودشونو رو خرابه های یه زندگی دیگه بنا نکنن آمین یا رب العالمین

هر دم از این باغ بری می رسد.....

متن خبر این بود

سید جواد رضویان خادم افتخاری حرم مطهر کریمه اهل بیت شد.........

موندم هنرپیشه ها چه برتریی به من و امثال من دارن....... حدس می زنم قلدرترن و بیشتر طلبکارن...... پولدار هم که هستن خب از همه طرف براشون خیر رو خیر مییاد

 

حالا مثلا شما فکر کنید من بدبخت بیچاره ای که نه هنرپیشه ام نه ژن برتر دارم یه روز بخوام بشم خادم یه حرمی مثلا همین امامزاده سر کوچمون ببین چطوری همه دلسوز نظام می شن و از هر طرف منو تو منگنه می ذارن و رب و ربمو در مییارن بعدشم آیاااااااا اجازه بدن آیا ندن......

باورتون نمی شه بذارید یه خاطره تعریف کنم براتون...

 

برادر شوهر دوست من شهید شده یکی از برادر شوهراش هم آخونده بعد یکی دیگه اشون هم بازنشسته سپاه هستش شوهر خواهر شوهرش هم پاسداره ، دایی دوستم هم مفقودالاثر دفاع مقدسه .......بعد پسر  دوستم که خودش عضو گردان امام حسین هست تو اکثر اتفاقات و رفتار و کردارش هم یه بسیجی تمام  عیاره و خادم واقعی شهداست  می خواست به عنوان نیروی قرار دادی بره تو گردان امام حسین که زیر نظر نیروی زمینی سپاه هستش 

فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟؟؟؟

 

نچ اشتباه فکر کردید........

 

اینقده تو زندگی اینا کنکاش کردن و نمی دونم چی پیدا کردن ولی رد شد اینم تلاششو بیشتر کرد و چهار بار همین جور رفت و بازم رد شد یه دلیل درست  و منطقی هم نیاوردن واسه رد شدنش...... حتی بار آخرش با پارتی هم رفت ولی بازم جور نشد که نشد...... الان  دیگه دل نهادینه اش شده دیگه امیدی نداره قبول بشه....

تازه این بچه از اولین نفراتی هست که رفت واسه سوریه ثبت نام کرد و باباش هم براش امضاء کرد یعنی با رضایت والدین ..... حالا چی شده که این بچه لیاقت ورود به سپاه رو نداره در حالی که همه ی دوره های نظامی رو هم دیده .... الله اعلم

ولی جواد رضویان لایق خادمی حرم حضرت معصومه هست لابد..... ان شاالله که گربه هست........

تازه یکی دیگه از اقوام که شجره نامه اونم پر بدک نیست تا مراحل آخر گزینش برای نیروی گردان امام حسین شدن رو سپری کرد و تو آخرین مرحله ردش کردن به همین راحتی........ حالا چرا؟؟؟؟؟ چون داییشون کویت می ره وووو .......

سنگسار!!!!!


*************
درزمان خلافت امیرالمومنین زنی به پیشگاه حضرت علی می آید ودرحضور جمع یاران واصحاب که درمسجد جمع بودند اظهارمیدارد واعتراف میکند که زنا کرده!
امام علی اصلا توجهی به زن نمی کند!
زن باردوم حرف خود را تکرار کرده وطلب مجازات برای خودش میکند
بازامام توجهی نمی کند!
بارسوم باز زن حرف خودرا تکرار میکند ومی گوید مجازات این جهان مرا ازاین گناه پاک خواهد کرد لطفا مجازات کنید
امام بامکثی طولانی به اومیگوید برو خانه ات وفردا بیا!
زن میرود وفردایش دوباره همان سخنان را می گوید!
امام دوباره او را حواله به فردا میدهد تا بلکه ازاین اعتراف منصرف شده ونیاید!
زن برای روز سوم باز همین سخنان را درحضور همه اعتراف میکند
اصحاب متعجب ومنتظر حکم امام هستند
امام اززن می پرسد آیا بارداری؟
زن جواب میدهد بله
امام میفرماید برو و کودکت را به دنیا بیاور!
زن میرود وبعداز ماهها دوباره برمیگردد وهمان سخنان را عرض میکند که مراز گناهم پاک گردان!
امام میفرماید برو ودوسال به کودکت شیر بده!
زن میرود وبعداز دوسال دوباره برمیگردد ومصرّ به اجرای حکم است!
اعتراض مردم حاضر که خواهان اجرای حکم سنگسار بودند امام را بر آن داشت تا حکم را اجرا کند!
امام علی ،حسنین را باخود میبرد!!
سپس نظر به تعلیمات پیامبر اکرم (ص) روبه جمعیت کرده ومیگوید فقط کسانی میتوانند به این زن سنگ بزنند که خود دچار گناه کبیره نباشند .
جمعیت یک به یک سنگها را برزمین میریزند!
امام علی دوسنگ ریزه برداشته وبه دست امام حسن وامام حسین میدهد واین دوسنگ ریزه به سمت زن توبه کار پرتاب میشود !
زن به خانه نزد کودکش برمیگردد!

این چهره ی واقعی اسلام ِ ناب ِ محمدی واحکام پاک الهیست !
مبتلا به تبلیغات کثیف واسلام هراسی دشمنان اسلام نشوید!

منبع: داستان راستان نوشته مرحوم مرتضی مطهری

خواهش مندیم این داستان را به اشتراک بگذارید تا چهره اسلام واقعی را به همه معرفی کنید....

وای به روزی که بگندد نمک....

دیشب تو خبر 20:30 با مسئول رتق و فتق امور اامام جمعه و جماعات که اسمش هم یادم نیست و سمت درستش هم نخوندم چون عینکم رو نداشتم داشتن صحبت می کردن یه حرفی زد که خیلی دردناک بود

 

ایشون اظهار کردن که امام جمعه های هر شهر اصلا حقوق ندارن و تنها یه شهریه دویست هزارتومنی(توجه بفرمایید ) بهشون تعلق می گیره و اکثر این آدم ها از راه منبر رفتن یا تالیفاتی که دارن خرج زندگیشونو در مییارن ..... موندم این امام جمعه ها چطوری با حقوق دویست هزارتومنی زندگی می کنن اصلا......... من امام جمعه هایی می شناسم که هیچ حق تالیفی ندارن اصلا کتاب چاپ نکردن دورو بر م هم تعداد  این امام جمعه ها زیادن که هیچ کتابی چاپ نکردن و هیچ کدومشون هم چندان منبری نمی رن مگه گاهی به عنوان امام جمعه یه شهر برن جایی سخنرانی کنن که بعید می دونم از اون قبل هم پولی بهشون برسه به قول اون آقا اکثر امام جمعه ها هم از لحاظ مالی مشکل دارن .... موندم  این بنده خداها چرا  این همه به خودشون سختی می دن واسه مردم........  

 

 

دیگه شما خودتون حدیث مفصل بخونید از این مجمل.......

 

خدایا خداوندا بارالهی معبودا لطف بفرما و از همین شهریه های دویست هزارتومنی نصیب ماهم بفرما الهی آمین یا رب العالمین 

 

 

 

امام جمعه جان نکنید به خدا این  بچه هاتون گناه دارنا کسی که تو این دوره زمونه با دویست هزارتومن ایقده خوب زندگی می کنه والا مشخصه که ژنی برتر و بالاتر و عظیم تر از هر کسی داشته و دارن  خوش به حال بچه هاشون احسنت به این ژن برترشون احسنتتتتتتتتتتتتت

دوباره شهید گمنام

هفته قبل شهر من دوباره میزبان دو شهید گمنام بود.... باز هم دلم نیومد نرم رفتم تشییع و حتی خاکسپاریشون هم رفتم اما ........

 

د راین رابطه چند موضوع همیشه ذهن منو مشغول کرده قبلا هم یه بار توی وبلاگ در موردش نوشته ام احیانا....

 

اول یک خاطره از شهید زنده صادقی سرایانی

 

ایشون توی یادواره شهدای یکی از روستاهای شهرستان هم جوار ما که شوهر دختر عمه ام پایه گذار آن بود  که بعدها به یاران شهیدش پیوست در سال 1384 ایشون رو دعوت کردن  

 

شهید زنده میون حرفاشون یه خاطره ای تعریف کرد و گفت که مهمماتی که یه شب در کربلای 5 علیه رزمنده های ما استفاده شده مصادف بوده با تمام مهمات جنگ جهانی دوم.... وحال موضوعاتی که همیشه ذهن منو درگیر کرده 

 

اولین موضوع: بعضی از شهدا خودشون تاکید کرده اند که جنازه ما برنمی گرده دلمون می خواد گمنام بمونیم خب پس تکلیف جنازه برگشته شهید برونسی چی می شه این وسط؟؟؟؟؟؟

 

دومین: وقتی اون حجم از تبادل آتش بین  دو گروه شاهد بوده ایم بر  اساس خاطرات شهید زنده و خیلی دیگر از رزمنده ها که بارها گفته می شه ما دیدیم که یه تویوتا کلا دود شد رفت هوا.... ماشینی که باهاش توپ نمی  دونم فلان می زدیم با سرنشینش و همه ی بچه هایی  که کنارش بودن دود شدن رفتن هوا وووووو

خب پس باید حجم زیادی از مفقودالاثرهای ما پیدا نشن چون بدنشون پودر شده لااقل جنازه ای وجود نداره بعد چطوری جنازه پیدا می شه که هیچی حتی پلاک و ... پیدا می شه کماکان که پارسال دو شهید با نام بعد از سال ها مفقودی به شهر ما برگشتن....

من نه به شهدا بی اعتقادم نه هم دلم طاقت مییاره که نرم تشییع شهدا...... چون صرف همین اسم شهید که مییاد باعث می شه آدم خیلی جاها دلش طاقت نیاره که نره ولی خب به نظر من ستاد مفقودین و کسایی که دارن می گردن دنبال جنازه ها باید این مسائل رو در نظر بگیرن اصلا غیر قابل باوره که طرف می گه ما هنوز 5000 مفقودالاثر داریم برادر من با اون حجم آتش با اون همه مهماتی که رو سر نیروهای ما ریخته شده حداقل باید ده هزارتا جنازه پودر شده باشن .... فقط کافیه یکی یه حساب سرانگشتی کنه ها با اون حجم آتش مخصوصا در آخر جنگ که گفته می شه مثلا از یه روستای چهل نفره فقط جنازه یه بچه پیدا شده وووو خب این وسط چطوریه هی جنازه شهید گمنام پیدا می شه

 

پی نوشت: این دغدغه اییه که همیشه بهش فکر می کنم همیشه به خودم می گم این جنازه شهدای گمنامی که برمی گرده به اسم شهید گمنام دفاع مقدس احیانا شهدای مدافع حرم و اطلاعاتی های ما هستن که کس و کاری ندارن و چون بی کس و کارن به اسم شهید گمنام دفاع مقدس دفن می شن والا می ترسم بالاخره یه روزی به خاطر ا ین ذهن سیالم کار بده دستم و منو ببرن جایی که عرب نی انداخت..... ولی با همه  ی این احوالات خیلی دلم می خواد یکی پیدا بشه که بتونه این دغدغه منو جوابگو باشه با سند و مدرک و .....

 

پی نوشت 2: اگه دیگه ننوشتم حلالم کنید مطمئن باشید یکی گزارشمو داده و حسابم با کرام الکاتبین افتاده و اطلاعات منو برده انداخته جایی که عرب نی انداخت:(

 

 

پی نوشت 3: به نظر من متاسفانه ماها باز هم مثل همه ی کارهامون ایقده شور یه کار رو در مییاریم که مردم بهمون بی اعتماد بشن .... من فکر می کنم این فرستادن و پیدا شدن هر چند وقت یه بار شهدا اونم در زمان هایی مشخص کاریه که دارن با برنامه ریزی انجامش می دن و لاغیر....

 

پی نوشت 4: شنیدم واسه خاک این دو شهید گمنام در یکی از روستاهای شهرستان ما سپاه بهشون گفته که باید هزینه ای بدید چون شما روستایید و نمی تونید شهید گمنام داشته باشید راست و دروغ این حرف رو نمی دونم ولی اگه این جوری باشه خیلی ظالمانه کار کردن من اگه به جای اون خیراندیشی که اون حجم از پول رو پرداخته تا دو شهید گمنام بیاره تو روستاشون بودم یه کتاب ا زخاطرات شهدای روستام چاپ می کردم و یه مسابقه سراسری شهرستانی از این کتاب واسه همه ی مردم برگزار می کردم و بهترین جایزه ها رو می دادم تا هم خاطرات شهدا درس زندگیی بشه برا مردم شهرستانم هم این که یاد و خاطره شهدای روستام زنده بمونه و هم این که رشوه ای به کسی نداده باشم به نظر من رشوه دادن حتی به خاطر شهدا هم کار درستی نبوده و نیست 

 

پی نوشت غاده ای: آخه دختر جان تو سر پیازی ته پیازی به تو چه ....... ببینم همین جور الکی الکی خودتو بدبخت نمی کنی  آقا ما غلط کردیم خرمون از کرگی دم نداشت سعی می  کنیم دیگه فکر نکنیم آقا 

خاطره ای قدیمی

دیشب سریال یادداشت های یک زن خانه دار رو می دیدم چیزی که توش جالب بود حسی بود که من یه بار تجربه اش کرده بودم

دیشب قسمت 23  امش بود و چون بابا مامانشون مرده بودن و پسر خانواده هم خیلی گیر می داد به دختر کوچیکه خانواده اینا اومدن سرکارش گذاشتن و با سیم کارت باباشون بهش زنگ زدن.....

 

یادم افتاد یک سالی پس از مرگ بابام یه روز گوشیم زنگ خورد و دیدم شماره بابام که به نام بابایی ثبت شده بود تو گوشیم افتاده رو صفحه گوشی هنوز هم حس خوش اون لحظه در وجودم جریان داره با این که می دونستم بابا مرده و دیگه نیست که بتونه زنگ بزنه بی آن که فکر کنم کی هست که داره از شماره بابا بهم زنگ می زنه گوشی رو با یه سرخوشی زیاد برداشتم خواهرم بود تازه اون جا بود که فهمیدم سیم کارت بابا و احیانا گوشی بابا دست خواهرم هست اصلا یادم نیست چیکارم داشت حتی یک کلمه از مکالمه اون روز یادم نیست ولی اون حس خوش اون حسی که در بند بند اعضائ بدنم حسش کردم رو هنوز یادمه 

 

چی می شد واقعا گاهی بابا مامانایی که رفتن اون دنیا اجازه داشتن برمی گشتن و به بچه هاشون یه سر می زدن گاهی یه تلفن می زدن بهشون من خیلی کم خواب بابامو می بینم جوری که خواب بابا بزرگ رو بیشتر از بابام می بینم ......... هروقت خییلی ناراحتم هروقت ته ته ته دلم گرفته باهاش حرف می زنم همیشه می گم کاش یه بار دیگه می شد نشست کنار هم و خیلی ا زدرد دل هامو بهش می گفتم

خاطره ای قدیمی

دیشب سریال یادداشت های یک زن خانه دار رو می دیدم چیزی که توش جالب بود حسی بود که من یه بار تجربه اش کرده بودم

دیشب قسمت 23  امش بود و چون بابا مامانشون مرده بودن و پسر خانواده هم خیلی گیر می داد به دختر کوچیکه خانواده اینا اومدن سرکارش گذاشتن و با سیم کارت باباشون بهش زنگ زدن.....

 

یادم افتاد یک سالی پس از مرگ بابام یه روز گوشیم زنگ خورد و دیدم شماره بابام که به نام بابایی ثبت شده بود تو گوشیم افتاده رو صفحه گوشی هنوز هم حس خوش اون لحظه در وجودم جریان داره با این که می دونستم بابا مرده و دیگه نیست که بتونه زنگ بزنه بی آن که فکر کنم کی هست که داره از شماره بابا بهم زنگ می زنه گوشی رو با یه سرخوشی زیاد برداشتم خواهرم بود تازه اون جا بود که فهمیدم سیم کارت بابا و احیانا گوشی بابا دست خواهرم هست اصلا یادم نیست چیکارم داشت حتی یک کلمه از مکالمه اون روز یادم نیست ولی اون حس خوش اون حسی که در بند بند اعضائ بدنم حسش کردم رو هنوز یادمه 

 

چی می شد واقعا گاهی بابا مامانایی که رفتن اون دنیا اجازه داشتن برمی گشتن و به بچه هاشون یه سر می زدن گاهی یه تلفن می زدن بهشون من خیلی کم خواب بابامو می بینم جوری که خواب بابا بزرگ رو بیشتر از بابام می بینم ......... هروقت خییلی ناراحتم هروقت ته ته ته دلم گرفته باهاش حرف می زنم همیشه می گم کاش یه بار دیگه می شد نشست کنار هم و خیلی ا زدرد دل هامو بهش می گفتم