کارت هوشمند
خسته بودم و کمی هم بی حوصله دیدم چندتا خانم دارن باهم حرف میزنن![]()
تو شهرهای ما که تقریبا مرزی هستیم یه دفترچه هایی هست به نام دفترچه مرزی مثل اینکه اطلاعیه زدن که باید بیاید دفترچه ها رو تحویل بدید چون میخاد هوشمند بشه
و به ازای هر دفترچه ای هم فلان قد(حول و حوش نه هزارتومن) هزینه باید بدید و خلاصه حالا این چند تا خانم داشتن باهم درد دل می کردن![]()
اولی: حالا این همه سال این دفترچه ها به چه دردمون خورده![]()
دومی: همینو بگو یه مشتی برنج تایلندی میدن و...![]()
سومی: معلومه جیباشون خالی شده دوباره یه بامبولی سرمون در آوردن که میلیاردها تومن به جیب بزنن
شوخیت نیاداا هر خانواده ای هشت هزار و خوردی پول هوشمند شدن کارت رو بده چقده پول توجیب دولت میره![]()
![]()
![]()
بقیه حرفا رو گوش ندادم ذهنم رفت به کتاب چریک چمران به اون قسمتی که آقای مقصود حیدری میگه به بابام گفتم چی باعث شد بشی حامی امام خمینی و دیگه از شاه طرفداری نکنی![]()
باباش جواب داده بود دیروز دیدم بچه فلانی در حال تمیز کردن جای گوسفندا توی آغل از رفتن شاه حرف می زد و من فهمیدم واقعا این شاه رفتنیه (نقل به مضمون)![]()
رهبری یه صحبت داره به این مضمون که اگه زن های یه جامعه موفق باشن و خوب باشن کل جامعه خوب میشه و امیدوار
زن در حرکت جامعه به سوی کمال نقش اساسی داره![]()
و من فهمیدم چرا اینقده بی اعتمادی و ناامیدی در جامعه امون زیاد شده
اصلا برام عجیب بود از مادران شهر من این طور حرف زدن ها یه جورایی حالم گرفته شد اصلاااا
کاش ..... (بوقققق) از این خواب خرگوشی بیدار می شدن
مدیریت بازرگانی خوندم رشته شیرینی بود اماموندم چرا رفتم این رشته خوندم همیشه عاشق علوم تربیتی و روان شناسی بودم