آن 23 نفر

این کتاب رو بخونید من خیلی دنبالش بودم بالاخره خوندمش دیروز ظهر شروع کردم امروز تموم شد واقعا حس های خوبی می ده می گن به کسی توصیه نکنید که هچه کتابی بخونن ولی بعضی کتاب های خوب از همین راه معرفی شناخته می شن و لاغیر....

قسمت هایی از این کتاب

 

 

 

 

 

قسمت هایی از خاطره شهر بازی

اخم و لبخند باهم در چهره هایمان دیده می شد . با این حال اگر کسی در لبخند زدن زیاده روی می کرد ، دیگران به او تذکر می دادند . حسن مستشرق ، که اهل ساری بود ماشین را تخته گاز به سمت یکی از فیلم بردار ها ، که در آن شلوغی داشت فیلم می گرفت ، حرکت داد . فیلم بردار بینوا چشم در چشمی دوربین داشت و از نقشه ی حسن بی خبر بود! حسن وانمود کرد کنترل ماشین از دستش خارج شده است. با همان سرعت رفت زیر پاهای فیلم بردار و او را سرنگون کرد . دوربین افتاد یک طرف و صاحبش یک طرف........

 

این کتاب را بخوانید از کتابخانه های عمومی هم می توانید به امانت بگیرید وقتی این کتاب را می خوان حس غرور و  بغض و ترس توامان با تو همراه است این که چگونه کودکانی 15-16-17ساله این گونه از پس استخبارات عراق و جلادانش بر آمده اند چگونه بچه ها در مصاحبه ها تلاش کرده اند که بزرگ باشند بچه هایی که اگر در شهر خودشان و کنار مادرانشان می بودند تخس ترین و فضول ترین بچه هایی می بودند و شاید تا ده سال بعدش هم همچنان بچه می بودند ولی این ها چه زود بزرگ شده بودند و چه زود به صدام و حامیانش فهماندند که ایرانی ها چه بچه باشند چه بزرگ چه بسیجی باشند چه ارتشی چه مردم عادیی مثل ملا صالح قاری همه در یک چیز مشترک اند بخوانید این کتاب را تا این حس ها را تجربه کنید

چند سطری برا کسی که دیگه نیست

چند روزه به یادتم بیشتر از همیشه ... رفتم دفترچه اتو از تو چمدون بیرون آوردم گذاشتمش توی کیفم خواستم تو اداره بخونمش پشیمون شدم گفتم اگه یه باره شروع کردم به خوندن و ارباب رجوع اومد آخه کدوم آدم با جنبه ای پیدا میشه که گریه هاشو بتونه نگه داره بیخیال شدم امروز بعد از ظهر می خواستم بخونم بازم پیشمون شدم اما دم غروبی خوندمش کلی گریه کردم قول داده بودی که تا همیشه تا اون جایی که بتونی باهام باشی چرا سر قولت نموندی تو هم مثل باقی این آدم هایی یعنی؟ یعنی به قول و قرار تو هم امیدی نیست؟ امیدی نیست.... تو هم مثل بقیه آدم ها قول میدی و عمل نمیکنی ... س ال هاست دل خوشم به قولت ولی هیچوقت ندیدم حست نکردم هیچوقت....

بعضی از آدما

همیشه سعی می کنی آسته بری آسته بیای که گربه شاخت نزنه سعی می کنی با کسی گفتگو نکنی که الکی مخ خودتو داغون نکنی کاری به کسی نداری نه تو دنیای مجازی نه تو دنیای واقعی بعدش بعضیا پیدا می شن با هزارتا خواهش و من بمیرم و تو بمیری و من با بقیه فرق دارم می آن تو زندگیت بعدش می ذارن تو خوب بهشون عادت کنی شایدم وابسته اشون بشی بعدش یه روز در می آن گند می زنن به همه ی زندگیت و می رن و تو بازم می فهمی که هیچکی تو این دنیا با بقیه فرق نداره می فهمی که هیچکی نیست که تو رو بفهمه 

 

 

پی نوشت: مگه باید یه اشتباه چند بار تکرار بشه که توازش درس بگیری آخه احمق جان یه کم بفهم درک داشته باش همه مثل همند هیچکی نیست که تو این دنیا تو براش مهمترین باشی و مراقبت باشه خودت هوای خودتو داشته باش به کسی هیچوقت نه اعتماد کن نه دلت برای کسی تنگ بشه نه هم نگران کسی بشو کافیه یه کم آدم باشی مثل بقیه آدم ها به زندگی نگاه کنی .....

دعای مادرانه

چقدر حس خوبی دارم به مامان های دور و برم مثل زن داداش و دختر دختر عمه ام که با صراحت می گن وقتی ذوق بچمون می کنیم وقتی بچه خیلی شیرین کاری می کنی و دلمون غنچ می ره براش دعا می کنیم برای همه ی کسایی که بچه ندارن و این به نظر من یعنی مادر شدن یعنی عاقل شدن یعنی خوب بودن و خوب شدن  و خوب ماندن

 

 

یه سوال: اگه  منم یه روز بچه دار می شدم همیقده مهربون می بودم که برای بقیه دعا کنم ؟؟؟؟؟ اگه یه روز شوهر دار می شدم هروقت دلم برای بچه و شوهرم غنچ می رفت و ذوقشون می کردم آیا به بقیه هم فکر می کردم؟؟؟؟؟شاید به همین علته که خدا بهم شوهر نداده ؟ شاید به همین علته که داغ مادر شدن برای ابد الدهر به دلم موندشاید چه بدانم؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پی نوشت: آدم هم ایقده بی جنبه والا نوبره